معنی اجرام آسمانی

حل جدول

اجرام آسمانی

سیارات

مجموع سیارات و ستارگان

مجموع سیارات و ستارگان، سیارات


دیدن اجرام آسمانی

رصد

فرهنگ عمید

اجرام


۱.= جُرم
[جمعِ جِرم] = جِرم
* اجرام فلکی: (نجوم) = * اجرام سماوی
* اجرام سماوی: (نجوم) ستارگان، سیارات، خورشید، و ماه،


آسمانی

مربوط به آسمان،
الهی، ربانی، خدایی: بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴)،
مربوط به تقدیر و سرنوشت،
به رنگ آسمان، آبی آسمانی، آبی روشن، آبی کم‌رنگ،
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] ارجمند بودن، گران‌قدر بودن،

فرهنگ فارسی هوشیار

اجرام

(تک: جرم) تن ها پیکرها، توده ها (اسم) جمع: جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان، جمع: جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه) . موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزا ء (اسم) جمع: جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان، جمع: جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه) . موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزا ء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند.

لغت نامه دهخدا

اجرام

اجرام. [اَ] (ع اِ) ج ِ جِرْم. تن ها. اجسام (و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام درکثیف): چون از وصول او خبر یافتند شادمان گشتند و حیاتی تازه و عیشی نو بمکان او در اجرام و اجسام ایشان ظاهر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). اکثر اطلاق این لفظ بر کواکب و جواهرات و احجار کنند و بر اجسام حیوانی و نباتی روا ندارند مگر بندرت در اجسام ادویه و اعضا. (غیاث اللغات). و گاه اجرام گویند مطلق، و از آن اجرام فلکی و ستارگان خواهند:
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
مگو زین سان ازیرا کاین صنایع
شد از تأثیر اجرام و طبایع.
ناصرخسرو.
هم از نفس و هم از عقل و ز اجرام
ز چار و سه که اول برده ام نام.
ناصرخسرو.
|| ج ِ جُرْم. گناهان: در این نزدیکی قوریلتای خواهد بود، تفحص اجرام و آثام ایشان بحضور خویشان و امرا تقدیم افتد. (جهانگشای جوینی).

اجرام. [اَ] (ع اِ) متاع و ادوات شبان. (منتهی الارب).

اجرام. [اِ] (ع مص) گناه کردن. اِجترام. (منتهی الارب). جرم کردن. (زوزنی). || گناه جستن: اجرم َ علیه، گناه جست بر وی و جنایت نهاد و کذلک اجرم الیه. || بزرگ و کلان گردیدن. || صاف شدن گونه: اجرم لَونه. || اَجرَم الدم ُ به، چسبید خون به وی. || صاف شدن آواز. (منتهی الارب).


آسمانی

آسمانی. [س ْ / س ِ] (ص نسبی) سماوی. فلکی. سپهری. چرخی. گرزمانی. گردونی. || نجومی. احکامی. احکام نجومی:
ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.
منوچهری.
|| عِلوی: اجرام آسمانی. || آسمانی، آبی آسمانی، رنگ آبی روشن. || نوعی از آتش بازی. || ربانی. الهی. خدائی. لاهوتی. غیبی. طبیعی. قدرتی (باصطلاح عوام):
وگر آسمانی جز این است راز
چه باید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
همان نیز چیزی که کانی بود
کجا رستنش آسمانی بود.
فردوسی.
شما را همه شادمانی بود
مرا اختر آسمانی بود.
فردوسی.
مگر کآسمانی دگرگونه کار
فراز آید از گردش روزگار.
فردوسی.
مگر آسمانی سخن دیگر است
که چرخ روان از گمان برتر است.
فردوسی.
اگر آسمانی چنین است رای
کسی را به راز فلک نیست پای.
فردوسی.
و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... آرزوهای دنیا بیابد ودر آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). و افعال و اقوال او را بتأیید آسمانی بیاراست. (کلیله و دمنه). کسب از جائی که همت بتوفیق آسمانی آراسته باشد آسان دست دهد. (کلیله و دمنه). و بر خردمند واجب است که بقضاهای آسمانی رضا دهد. (کلیله و دمنه).
منگر ای مظلوم سوی آسمان
کآسمانی شاه داری درزمان.
مولوی.
بخت و دولت بکاردانی نیست
جز بتأیید آسمانی نیست.
سعدی.
|| به وحی. به تنزیل: کتب آسمانی. احکام آسمانی.


اجرام سماوی

اجرام سماوی. [اَ م ِ س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ستارگان. اجرام چرخ.

فرهنگ معین

اجرام

جمع جِرم، تن ها، اجسام، ستارگان، جمع جُرم، گناهان. [خوانش: (اَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ فارسی آزاد

اجرام

اَجْرام، جرم ها، جسم ها، ستارگان، صوت ها، رنگها (مفرد: جرْم).
َ

اِجْرام، جُرم کردن، خطا نمودن، گناه کردن،

معادل ابجد

اجرام آسمانی

407

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری